گفتی نمی فهمد تورا؟؟؟ بهتر...رهایش کن
هرکس نمی فهمد تو را دیگر ...رهایش کن
ای رود عمری از همه سو بر دلش خواندی
بی فایده است این سنگِ بی باور...رهایش کن
بی فایده است او منطق دریا نمی فهمد
این آبشار افتاده باز از سر ...رهایش کن
گیرم که عمری عاشقانه گرم او بودی
وقتی که آتش گشت خاکستر ...رهایش کن
وقتی گدایی می کنی عشق و محبت را
گر پادشاه عالمی یکسر ...رهایش کن
من معتقد هستم محبت ذات انسان است
هرکس ندارد با خود این گوهر ...رهایش کن
کِشتیم عمری ما نهال دوستی هرجا
این باغ غم را نیست بار و بر ...رهایش کن
با او پریدن نیز معنای قفس دارد
باید اگر که چید بال و پر ...رهایش کن
باید همان اول رها می کردی اش ای باد
این شاخه خشکیده را آخر ...رهایش کن
دکتر فرامرز میرشکار